عنوان رو که دیدم گفتم واو عجب چیزی...
و در لحظه ذهنم سناریوهای مختلفی که میتونم برای
آخرین روز دنیا اجرا کنم رو برام ردیف کرد.
به خواهرم قضیه رو گفتم و موضوع بحث عمیق قبلیمون به کل تغییر کرد و چه تغییر قشنگی...
قبل از اینکه بگم با آخرین روز عمرم چه قراره بکنم، باید بگم که دنیای ما اونقدر از انقراض دور نیست و من به شخصه زیاد درگیر موضوع انقراض گونه انسان و نابودی زمین و اینجور چیزهام...
برای همینه که تو پسزمینه ذهنیم همیشه پروندهی "آخر دنیای خود را چطور بگذرانیم؟!" روی میز بازه.
اگر بخوام صادق باشم، چیزهایی که امشب به ذهنم رسید، دقیقا شبیه چیزهایی که موقع صحبت با استاد دال تو ذهنم بود نبودن...
امشب که خستهام و مشغول مطالعه برای امتحان پیچیده فردا و اتفاقا روز پر درامایی رو از نظر قضایای خانودگی پشت سر گذاشتم، دلم چیزهای متفاوتی رو برای انجام دادن تو آخرین چپتر از داستان این دنیای غریب رو میخواست...
اگر قرار بود فردا این موقع شب همه چیز نابود بشه، خب...کاملا اوکی بود... اصلا فوق العاده بود...
فکر کن میتونستی تمام استرس ها رو بذاری کنار... تماسها، پیگیری کارها، پیشبردن پروژهها...امتحانها حتی...
من که در قدم اول، تمام جزوه ها و رفرنسهارو میبستم...
لپتاپ رو خاموش میکردم و بعد میرفتم تا یه قهوه خوشمزه برای خودم درست کنم که خدای ناکرده روز آخر زندگیم خسته و خواب آلود نباشم[به کسی نگین ولی احتمالا بعد قهوه یه چرت نیم ساعته میزدم که دیگه بعدش با انرژی بتونم به برنامههام برسم؛]
بعد از اون، خب یه کتاب تو صف دارم که قطعا مینشستم پاش و درسته که هنوز ۴۰۰ صفحه ازش باقی مونده، ولی بر خلاف این چند وقت که نتونستم بخونمش، بازش میکردم و تا آخر دنیا از خوندن تک تک صفحاتش لذت می (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 32 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 11:09